یه بار ازفشاردستشویی داشتم میترکیدم
تارسیدم خونه پریدم توی توالت وشروع کردم به بازکردنِ
دکمه های پیرهنم! به دکمۀ آخرکه رسیدم یادم افتاد نباید
پیرهنمودربیارم!
هیچی دیگه... انقد خندیدم که همون یه ذره مقاومتی هم
که داشتم ازبین رفت و... بگذریم
روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید...
درباره
شعر طنز ,
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت